loading...
توفاز|سرگرمی تفریحی توفاز
قابل توجه کلیه کاربران توفاز
با عضویت و ارسال مطلب در سرگرمی تفریحی توفاز یک درجه رایگان در تی وی چت به شما اهدا میشود
توجه داشته باشید که کاربری که بیشترین ارسال را داشته باشد در پایان هر ماه درجه دریافت میکند
احترام گذاشتن به قوانین سرگرمی تفریحی توفاز الزامی میباشد.و در صورت مشاهده مطلبی مغایر با قوانین توفاز
با نویسنده مطلب برخورد جدی میشود

جذب مدیر فعال

جهت تایید مطالب کاربران نیازمند یک مدیر فعال هستیم

شرایط مدیر فعال:

1:حضور جدی در توفاز

2:ارسال شماره موبایل..استان محل زندگی...نام و نام خانوادگی

-----

جذب مدیر فعال برای مدیریت بخش های انجمن


-----

اگر امادگی مدیریت در توفاز را دارید..

نام

نام خانوادگی

استان محل زندگی

خود را به  شماره 5000236231 ارسال نمایید

lord بازدید : 32 یکشنبه 24 فروردین 1393 نظرات (0)

اینایی رو دیدید که تازه تازه ماماناشون به زوووووور از پستونک جداشون کرده بعد میان متن های شکست عشقی وعاشقانه میذارن! با اینا کاری نداشته باشین اینا ظاهرا یه مدت تو زودپز بودن

lord بازدید : 44 یکشنبه 24 فروردین 1393 نظرات (0)

به درجه ای از کمبود توجه رسیدم که هرکی این پست رو لایک کنه
حاضرم شمارشو تو گوشیم "نفسم" Save کنم به همین برکت

lord بازدید : 39 یکشنبه 24 فروردین 1393 نظرات (0)

ﻭاﻟﺪﻳﻦ ﻋﺰﻳﺰ!
ﻓﺮﺯﻧﺪاﻥ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺭﻫﺎ ﻧﻜﻨﻴﺪ!
ﺣﺘﻲ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻣﺠﺎﺯﻱ
ﻧﻴﺴﺖ ﺑﭽﻪ اﻥ
ﻣﻴﺎﻥ اﻳﻨﺠﺎ ﺭﻭ اﻋﺼﺎﺏ ﻣﺎ:)))))

teryak بازدید : 48 جمعه 15 فروردین 1393 نظرات (0)

چند روز پیش بود دوستم زنگ زد بریم عروسی منم که اصن حال حوصله خونه رو نداشتم اوکی رو گفتم و زدم از خونه بیرون رفتم تو خیابون یه دوری زدم و منتظرش که بیاد دهنش سرویس یک ساعت منو کاشته بود...خلاصه وقتی اومد بهش گفتم که دیر اومدی زد زیر خنده و یه بار که من یکم معطلش کرده بودم و یادم آورد...یکی دیگه هم از بچه ها با ما بود... 80 کیلومتری از شهرم فاصله داشت(محل عروسی) مدتی که تو راه بودیم رو گفتیم و خندیدیم. بالاخره رسیدیم به همون روستایی که عروسی بود.ولی چون هنوز شلوغ نشده بود رفتیم خونه این دوستمون که همراهمون بود.ساعت 2 بود که رفتیم خونه دوستمون.اونجا هم نشستیم و گفتیم و خندیدیم. نگاه ساعت کردم دیدم ساعت 6 هستش.سریع گفتم جمع کنین بریم که عروسی تموم شد...واقعا چه زود گذشت. رفتیم به عروسی رسیدیم یه 5 دقیقه ای ایستاده عروسی رو تماشا کردیم. اصن جالب نبود...همشون غریب بودن کسی رونمیشناختیم..آشنای ما فقط دوماد بود که دوستمون بود و ما رو دعوت کرده بود و اونم خیلی سرش شلوغ بود. دوباره برگشتیم خونه دوستمون...دهن این رفیقفابریکم سرویس یهو گف یه چیزی کمه.همه داشتیم فکر میکردیم که چی کمه.که خودش گفت تریاک ...... اصن خوشم نیومد ولی خب نتونستم بگم بیخیال....آوردن و شروع کردن به نئشه کردن..منم خودمو بیخیال گرفتم و با لبتاب خودمو مشغول داشتم که گفتن تو نمیزنی...نمیخواستم برم.ولی گفتم الان میام...خواستم بیخیال بشن...اونا بیخیال شدن ولی من خودم نتونستم جلوی خودمو بگیرم...بعد یه نیم ساعتی رفتم جلو منم شروع کردم به کشیدن...چند مدت شده بود که تریاک نکشیده بودم و مزه اش به کل از یادم رفته بود...دوباره اون 7 خاطرات خوب و بد تو ذهنم ظاهر شدن. تا ساعت 9 و نیم مشغول بودیم....از ساعت
----------
رفتیم وقتی رسیدیم همگی شام خورده بودن خلاصه فقط به دیگ شستن رسیده بودیم..این دوستمون که بچه همون طرفا بود زنگ زد چندتا از آشناهاش بالاخره برامون شام اوردن...شام خوردیم.رفتیم داخل عروسی یکم بودیم و دیدی اصن خوش نمیگذره..بیخیال عروسی شدیم و برگشتیم به طرف شهر خودمون ساعت 1 رسیدیم به شهر خودمون و رفتم خونه... خیلی تلخ شد این سفر
دوباره کاری کردم که اصن علاقه ای به انجامش نداشتم....
لازم نیست که همیشه بکشی تا بهت بگن معتاد....حتی یک کام و یک دود هم بکشی معتادی...من اینا رو تجربه کردم...سنی هم ندارم لی تو همین سن کم هم تونستم اندازه 10 آدم بزرگ گند بزنم به زندگیم.
نصیحت نمیخوام بکنم ولی اون اتفاقایی که برام افتاده رو در اینجا مینویسم تا دچار اشتباه نشین.
عمرا دیگه اینطرعروسی هایی برم...متنفرم..خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خدایا حال روزمو دیدی
دیدی که چطور خودمو بیچاره و بدبخت روزگار کردم
اومدم پابوس آقام امام رضا...ازش خواستم که منو از این تباهی نجات بده...جوابمو داد نجاتم داد
ولی خدایا از این موقعیتها جلو راه من قرار نده..هنوز اون آدم اول نشدم که بتونم خودمو کنترل کنم

محمد بازدید : 35 یکشنبه 10 فروردین 1393 نظرات (0)

سوأل اول :
فرض کنید در یک مسابقه دوی سرعت شرکت کرده اید. شما از نفر دوم سبقت می گیرید حالا نفر چندم هستید؟

پاسخ:
اگر پاسخ دادید که نفر اول هستید، کاملاً در اشتباه هستید! اگر شما از نفر دوم سبقت بگیرید، جای او را می گیرید و نفر دوم خواهید بود.
سعی کن تو سوأل دوم گند نزنی
برای پاسخ به سوأل دوم، باید زمان کمتری را نسبت به سوأل اول فکر کنی

سوأل دوم:
اگر شما توی همون مسابقه از نفر آخر سبقت بگیرید، نفر چندم خواهید شد؟

پاسخ:
اگر جواب شما این باشه که شما یکی مانده به آخر هستید، باز هم در اشتباهید. بگید ببینم شما چه طور می تونید از نفر آخر سبقت بگیرید؟ (اگر شما از نفر آخر عقب تر باشید، خوب شما نفر آخر هستید و از خودتون می خواهید سبقت بگیرید؟)
مشخصتاً امروز روز شما نیست. شاید بتونید سوأل آخر رو جواب بدید. تمام سعی خودتون رو بکنید. آبروتون در خطره!!!

سوأل سوم:
پدر ماری، پنج تا دختر داره: 1-Nana 2- Nene 3- Nini 4- Nono. اسم
پنجمی چیه؟

پاسخ: Nunu؟
نه! البته که نه. اسم دختر پنجم ماری هستش. یک بار دیگه سوأل رو بخونید.

محمد بازدید : 45 یکشنبه 10 فروردین 1393 نظرات (0)

یک سارق آلمانی به بانکی دستبرد زد که 17 سال پیش تعطیل شده بود.

«زیگفریدکی» آلمانی سارق مسلحی بود که بعد از دستگیری روزنامه‌های زیادی به او لقب احمق‌ترین دزد دنیا را دادند.

او تصمیم گرفته بود، از بانکی که همیشه در مسیر محل کارش می‌دید سرقت کند اما قبل از انجام این کار، هیچ تحقیقی درباره بانک مورد نظرش انجام نداده بود.

او با گذاشتن ماسک و حمل یک اسلحه اسباب بازی به بانکی رفت که 17 سال پیش بسته شده بود و مدت‌ها بود به یک مرکز فزیوتراپی تبدیل شده بود و کارکنان آن فراموش کرده بودند که تابلوی بانک را از سردر ساختمان بردارند. با این حال این سارق مسلح به سمت صندوقدار فزیوتراپی رفت و موفق شد 342 یورو از صندوقدار بدزد. بعد از اینکه زیگفرید پول را گرفت و خارج شد و به سمت اتومبیل رفت، متوجه شد که فراموش کرده است اسلحه‌اش را از روی پیشخوان صندوقدار بردارد. از آن‌جا که اثر انگشتش روی این اسلحه وجود داشت مامورین پلیس به سرعت او را از روی اثر انگشتش شناسایی و دستگیر کردند. زیگفرید به تحمل 7 سال زندان محکوم شد.

محمد بازدید : 32 شنبه 24 اسفند 1392 نظرات (0)

 

راست گفتی دوستـــــــ ...


روزگار بی حوصلگــی هاســـت!


قـــول میدهــــــم ...


اگر خوش عطرترین، چای روی زمین هم بودی...


لــــب سوز و دلچســـب ...


باز هم برای سرد شدنت، کسی صبر و حوصله نمیکرد.!


"نصفه لیوان چای.....نصفه لیوان آب یخ "


این گونه تو را مینوشیدند!!!


روزگار بدیســــــت ...!!!


درست وقتی تو در آتشـــی میسوزی


همه به بهانه ی یافتن قالبی یــــخ ...


تو را ترک مـــیکنند ...

 

محمد بازدید : 29 پنجشنبه 22 اسفند 1392 نظرات (0)

پسره نه درس خونده؛
نه شغلی داره؛ نه ماشینی!
خلاصه هیچی نداره؛
ازش میپرسی ازدواج کردی؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
با اعتماد به نفس میگه هنوز دم به تله ندادم!

محمد بازدید : 32 چهارشنبه 21 اسفند 1392 نظرات (2)

مورد داشتیم دختره مرگ مغزی شده
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خانوادش کلیپسشو اهدا کردن

 

محمد بازدید : 36 سه شنبه 20 اسفند 1392 نظرات (2)

ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺧﺎﻧﻤﺎ؟ !!
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺯﺍﻭﯾﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﻧﮕﺎﻩ
ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻦ؟ !!؟
ﺍﮔﻪ ﺷﻮﻫﺮﺗﻮﻥ ﭼﻬﺎﺭﺗﺎ ﺯﻥ
ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ؛
ﮐﺎﺭﺍﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﯿﻦ ﭼﻬﺎﺭ ﻧﻔﺮ
ﺗﻘﺴﯿﻢ ﻣﯿﺸﻪ ! ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯿﺘﻮﻧﯿﺪ ﺗﻮ ﺍﻭﻗﺎﺕ
ﻓﺮﺍﻏﺖ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺣﮑﻢ 4 ﻧﻔﺮﻩ ﻫﻢ
ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯿﺪ !!!

نه خدایی از این زاویه به این قضیه نگاه کرده بودین؟!؟

محمد بازدید : 36 سه شنبه 20 اسفند 1392 نظرات (0)

بزرگترین دروغ سال همیشه اینه که میگن :(((
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
مدارس تا 28 اسفند بازه :)))))))
ولی ما از بچه گی راست و دروغ رو می فهمیدیم

محمد بازدید : 32 یکشنبه 18 اسفند 1392 نظرات (0)

یکی سکه از زیر خاک پیدا میکنه روش نوشته بوده

تاریخ ضرب:200سال قبل از میلاد

 

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 294
  • کل نظرات : 46
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 88
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 125
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 145
  • بازدید ماه : 304
  • بازدید سال : 3,067
  • بازدید کلی : 40,738